نهیلیسم، مقابل حیات طیبه
در ادامۀ بحث «سلوک فطری تا لقاءالله» (جلسۀ 54، 4 جمادیالاول 1444) به تبیین موضوع «نهیلیسم، مقابل حیات طیبه» میپردازیم.
در سبک زندگی حیات طیبه، عامل سعادت یا شقاوت را توجه به عالم وحدت یا توجه به عالم کثرت و تغییر و تحول آن معرفی کردیم.
در آیۀ 24 سورۀ فجر، خداوند از قول گروهی از انسانها که در عالم قیامت با مشاهدۀ آثار حیات ابدی، حسرت میخورند که چرا در دنیا حیات طیبه نداشتهاند میفرماید: "يَقُولُ يَا لَيْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَيَاتِی"؛ میگوید: «ای کاش برای (این) زندگی و حیات ابدیام چیزی از پیش فرستاده بودم!» این عدّه در عالم ابدیت مییابند که حیات طبیعی دنیوی حیات نیست و زنده بودن با زندگی کردن متفاوت است و ندای «ای کاش» سر میدهند.
حیات مادی امروز ما نیز ریشه در نوع نگاه ما از هبوط دارد، در حالیکه اقتضای خلقت الهی جنت اسماء بود. آدم و حوا در جنت اسماء مزۀ حیات طیبه را چشیدند و با هبوطِ از آن جایگاه، متوجه «سوآت»[1] یا همان حیات دنیوی و مادی در بُعد کثرتی و تغییر و تحول آن شدند و به سرعت توبه کردند.
در نگاه توحیدی وحدتِ بدون کثرت معنایی ندارد و کثرت را نیز نمیتوان از بین برد.
خداوند در سورۀ بقره، آیۀ 177 میفرماید: "لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ"؛ نيكى (رسیدن به حیات طیبه و دائمی) آن نيست كه وجه (قلب، من و بود پایدار و باقی) خود را به جانب مشرق (وحدت) و مغرب (کثرت) كنيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب خدا و پيامبران ايمان آورد. و مال خود را، با آنكه دوستش دارد، به خويشاوندان و يتيمان و درماندگان و مسافران و گدايان و دربندماندگان ببخشد. و نماز بگزارد و زكات بدهد. و نيز كسانى هستند كه چون عهدى مىبندند بدان وفا مىكنند. و آنان كه در بينوايى و بيمارى و به هنگام جنگ صبر مىكنند، اينان راستگويان و پرهيزگارانند.
وجه باقی انسان بُعدی از وجود اوست که جاودانه و عنداللّهی و مربوط به حیات طیبۀ اوست. شرقِ وجود نیز محل اشراق و ظهور نور حقتعالی است که از غیب و وحدت آمده، همانطور که شرق عالم ماده نیز محل طلوع نور خورشید است. و غرب، جایی که خورشید غروب میکند همان رتبۀ حیات ناسوتی و کثرت و تغییر و تحول آن است.
آیه به این نکته اشاره دارد که نیکی (حیات ابدی و طیبه) فقط در اعتقاد داشتن و توجه به وحدت خلاصه نمیشود؛ بلکه وحدت عین کثرت و کثرت عین وحدت است. حتی وحدت در کثرت و بالعکس هم نیست، عین هم هستند. یعنی حیات طیبه جمع وحدت و کثرت است، نه وحدت محض و نه کثرت محض.
پس حیات طیبه حیاتی است که وحدت در کثرت ظهور و اشراق داشته باشد و کثرت رو به وحدت حرکت کند؛ همانند خورشیدی که طلوع و غروب دارد. و این نگاه جامع فقط در اسلام است. حیات طیبه، نفی وحدت یا کثرت و تغییر و تحول آن نیست؛ بلکه جمع وحدت و کثرت است.
سالک ولایی همواره ارتباط و اتصال به ریشهاش را ادراک میکند و از کثرات به وحدت میرسد. او با نور و روشنایی معرفتش از تیرگیها عبور کرده و در تغییر و تحولات ناسوت منفعل و سست و سرگردان نمیشود. چنین شخصی با بینش متعادل وحدت شخصیه[2] زندگی میکند و زندگی مادیاش نیز متعادل است. او میداند در هستی فقط یک حقیقت واحد در جلوات بینهایت ظهور دارد که ذرهای انحراف و سستی در آن راه ندارد. پس با اتکاء به آن شخصیت واحد، زندگی متعادلی دارد و در فراز و نشیبها و غروبهای کثرتیِ ناسوت آرام و با طمأنینه است. او وحدت و کثرت را عین هم میداند و در حیات زمینیاش کاش، چون و چرا، غم و غصّه و ترس و اضطراب ندارد، حتی هنگام معصیت. و این همان حیات طیبه است. چنانکه آدم عصیان کرد[3] ولی با نگاه توحیدی ناامید نشد و توبه کرد.
قضای الهی همان وحدت و اشراقی است که در قَدَرها و تغییر و تحولات غروب و کثرات ظهور پیدا میکند؛ یعنی همان وحدت عین کثرت و بالعکس. در عالم کثرتِ ماده هزاران قدر و مسیر، فراسوی راه انسان است و او حق انتخاب دارد. هر کدام از این مسیرها بسته شود جای ناامیدی نیست؛ زیرا هیچ بنبستی در عالم وجود ندارد. میتوان با ورود به قدر دیگری که رو به مرکز دایرۀ وجود است سیر خود را ادامه داد. تمامی قدرها و کثرات همچون شعاعهای نورانی خورشید که در غروب جمع شده و به خورشید برمیگردند، غروبشان رو به سوی قضای الهی و وحدت است.
چنین موحدی با این نگاه وحدت بین، در بالا و پایینهای روزگار منفعل نشده و در فعل، خیال، خُلق و اندیشه، گرفتار فشار و رذائل اخلاقی و غفلت و یأس نمیشود. آنچنانکه ایوب در چشم بر هم زدنی تمام دارایی و خانواده و سلامتیاش را از دست داد، یا یونس در اثر ناراحتی از امتش به شکم ماهی رفت و آدم در اثر عصیانش هبوط کرد، اما با این نگاه موحدانه هیچکدام ناامید نشدند و همچون شیطان به خدا اعتراض نکردند که تو مرا اغوا کردی! مگر نمیتوانستی کاری کنی که من گناه و عصیان نکنم؟!
همین نگاه توحیدی، حضرت زینب(سلاماللهعلیها) را در حادثۀ کربلا منشور ولایت نمود تا ندای "مارأیت الا جمیلا" سر دهند؛ وگرنه ظاهر کربلا کجا و زیبا و زیبایی را دیدن کجا؟! با همین نگاه نیز حضرت فاطمه(سلاماللهعلیها) روزهای پس از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را سپری کردند و ناامید نشدند.
امروز مسئولیت انسان آخرالزمانی این است که معنی بودن، زندگی و حیات خود را پیدا کند و بچشد، چیزی که فرهنگ غرب پاسخگوی آن نیست و تنها دین و باور الهی جوابگوی آن است. و با درک این معنا، مرگ و رنج را پیدا کرده و بفهمد هر اشراقی، غروبی دارد و مرگ و رنج و سختی، غروب همان زندگی و حیات است، البته غروبی که "انّا الیه راجعون" است و به مبدأ برمیگردد. پس هم در اشراق و هم در غروب، آثار وجود دیدنی است و باید این اثر در سختی، پیری، بیماری و عدم موفقیتها چشیده شود.
قرن حاضر، قرن بیهدفی و نهیلیسم است. البته این جریان و سریان، تنها یک مکتب فکری و اعتقادی در غرب نیست و از هبوط آدم جریان داشته، اما امروز نمود بیشتری دارد. این بینش از همان نگرش و توجه آدمی به قدرها، کثرات دنیا و تغییر و تحول آن بدون ارتباط با قضا، وحدت، آخرت و بُعد ثابت نشأت میگیرد.
نهیلیسم، نقطه مقابل حیات طیبه و سرمنشأ ناهنجاری قرن حاضر همچون عدم تشکیل خانواده، اعتیاد و... است. عدۀ بیشماری از جوانان و نوجوانان در امواج سؤالات وجودیشان سرگردان و متحیرند. سؤالاتی دربارۀ من که هستم؟ از کجا آمدهام؟ و به کجا خواهم رفت؟ تمام پرخاشگریها، لهو و لعبها، جامعهستیزیها و سرکشیها به دلیل همین خلأ وجودی و پاسخنگرفتن وجودشان از پرسش اساسی جانشان است.
یک فرد نهیلیسیم آنچنان مسخ شده که حتی پوچی نیز برایش اهمیت ندارد، پس نه راه فرار دارد و نه راه قرار. در این حال احساس بیگانگی از خود و هستی، تنها بودن در جمع، بودن در عین نبودن او را آزار میدهد. البته این روحیه فقط مختص گنهکاران نیست. هر کس نتواند در غروب اتفاقات ناسوتی، وحدت را با کثرت جمع کند و دچار آشفتگی روحی و خُلقی و ارتباطی شود او یک نهیلیسم است.
یک دانشمند کاتولیک به این مطلب اشاره میکند که: «انسان در برخورد با جهان هستی دو واکنش دارد: یکی «پوچ» و دیگری «راز». وقتی از خود میپرسد در پس این پرده چیست؟ یکی جواب میدهد «هیچ» و دیگری میگوید: «راز». اما رازها، حقایقی وراء وجود و حقیقت ما نیستند، بلکه عین ما، در ما و با ما هستند و ما را فرا میگیرند.»
در انسانمداری غربی دکارت «رازی» وجود ندارد و «هیچ» جولان میدهد. اومانیسم ریشه به تیشۀ شوق، تحرک و هدف میزند و اگر رازی هم درونش باشد، خارج از وجود انسان و در زیر دستگاههای آزمایشگاهی پیشرفته است. اینجاست که انسان علیه انسان شده و الیناسیون[4] اتفاق میافتد؛ یعنی او به خواص اشیاء صرف نظر از نیاز، بقا و کمال خود مشغول شده. و این همان نظام حاکم بر جهان امروز است که افرادش دچار اضطراب بیمعنا شده و هدف؛ یعنی «همه چیز برای من، نه من برای همه چیز» را فراموش کردهاند. در حالیکه همه چیز برای انسان خلق شده[5] و مسخّر اویند[6].
چنین انسانی اسیر همۀ نیازها، غیر از نیاز وجودی خویش است و دلبستگی و وابستگی حقیقیاش رو به افول میرود. در این حال گرایشهای ناپایدار همچون سراب برایش جلوه میکند و او دچار سرگردانی و رنج ناشی از رنگ باختن دلبستگیها میشود؛ همانهایی که سالیان سال انرژی و وقتش را ربوده بودند. پس دچار اضطراب و اضطرار شده و برای التیام درد و رنجَش، به مواد مخدر رو میآورد و گرفتار افسردگی و بیماریهای روانی میشود. او احساس میکند بیمعنا و بیهدف و ناتوان است و منزوی در اجتماع و خانواده شده و از تمام شرایط و افراد متنفر و ناراضی است. چنانکه در عصر حاضر بیش از هر زمانی، نیازهای کاذب جوانان ارضا میشود اما آنها همیشه ناراضیاند. این حالات باعث شورش، آشوب و پرخاشگری علیه همه چیز شده و برای آرامششان دست به همه کار میزنند.
نهیلیسم نگاه کثرتی بدون وحدت است که برخاسته از یک ایدئولوژی و مکتب خاص در زمان و عصر خاصی نیست. بلکه بر اساس نوع خلقت انسان است، زیرا خلقت مساوی است با وحدت عین کثرت و بالعکس یا همان حق و ظهوراتش. انحراف از این نگاه توحیدی، نهیلیسم را به ارمغان آورده که حاکمیتش در عصر حاضر بیش از هر زمان دیگر است. این جریان با اصالت دادن به ماهیت و کثرتِ دور از وحدت آغاز شده؛ یعنی نهیلیسم ابطال تدریجی ارزشهای مابعدالطبیعی است زیرا با اصالت یافتن کثرتِ فانی و تحولپذیر، وحدت کمرنگ میشود.
نیچه فیلسوف غربی، نهیلیسم را مورد بررسی قرار داده و ریشۀ آن را در فرهنگ غرب میداند[7]. او تاریخ غرب را یک دروغ بزرگ دانسته و در سخن معروفی اشاره میکند: «خدا مرده است». عدهای با این سخن، نیچه را بیدین دانسته اما هایدگر معتقد است نیچه، فرهنگ رایج بیخدایی مسیحیت را باز میکند؛ خدایی که در نظام هستی کاربرد ندارد و واژگونه شده و ربوبیتش را بر مخلوقات از دست داده و با آنها ارتباطی ندارد.
در حالیکه در نظام خلقت بر اساس وحدت شخصیه، تمام مراتب وجود، تودرتو به هم متصلند و بر روی هم تأثیر میگذارند. پس امکان ندارد انسانی، خود را در فکر یا قانونی جدا از سایر مراتب کند و بر روی آنها اثر نگذارد. اقتضای نظام خلقت به هم پیوستگی است، همانطور که اعضا و جوارح انسان نیز به هم وابستهاند و بر روی هم اثر میگذارند و همگی از یک قانون تبعیت میکنند.
شهید آوینی نیز معتقد است نهیلیسم انکار ذات حقیقی و مقرّب انسان است. با انکار عالم غیب، ذهن، پر از موجودات متکثّر شده که نتیجهاش اثبات کثرات و اصالت دادن به خود دانی به عنوان مرکز هستی است. در ادامه به بررسی بیشتر نهیلیسم خواهیم پرداخت.
[1]- سورۀ اعراف، آیۀ 22: "فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا"؛ پس چون از آن درخت تناول کردند زشتیهایشان بر آنان آشکار گردید.
[2]- اعتقاد به اینکه فقط یک شخصیت و حقیقت واحد در جلوات و ظهورات مختلف وجود دارد.
[3]- سورۀ طه، آیۀ 121: "...وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ"؛ آدم پروردگارش را نافرمانى كرد، پس بى بهره شد
[4]- از خود بیگانه شدن.
[5]- سورۀ بقره، آیۀ 29.
[6]- سورۀ جاثیه، آیۀ 13.
[7]- اما در فرهنگ اسلامی نهیلیسم از زمان هبوط آغاز شده و آدم بعد از هبوط، توانست با ندای "ربنا ظلمنا انفسنا" کثرت را به وحدت برساند و صعود کند.
نظرات کاربران